-
بعد ماه ها
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 01:03
-
90/12/20
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 17:44
-
جز راست نباید گفت هر راست نه شاید گفت
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 21:30
-
امشب 6 بهمن
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 01:33
-
امتحانات
جمعه 30 دیماه سال 1390 22:55
خدایا از این که همیشه منو در همه کار هام یاری می کنی ازت ممنونم درسته بعضی وقت ها جلوت شیطنت های می کنم اما خودت بهتر می دونی که من همیشه تو رو دوست داشتم داریم همیشه به یادتم
-
بهترین داداش دنیا
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 23:57
دفعه اول تو کوچه دیدمش گفت: داداشی میای بازی کنیم؟ بعد اینکه بازیمون تموم شد گفت: تو بهترین داداش دنیایی.. وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم چشمم همش اونو میدید و میخواستم از ته قلب م بگم عاشقشم، دوسش دارم؛ اما اون گفت: تو بهترین داداش دنیایی.. وقتی ازدواج کرد من ساقدوشش بودم بازم گفت: تو بهترین داداش دنیایی.. و وقتی...
-
به فکر هم باید بود
شنبه 17 دیماه سال 1390 16:33
ما رایک دل ازخوبان جدانیست ولی صد حیف خوبان راوفا نیست به دوستان دل سپردن سهل است ز دوستان دل بریدن کار ما نیست تا که بودیم،نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی تا که خفتیم ،همه بیدار شدند تا که مردیم همه یار شدند قدرآن شیشه بدانید که هست نه در آن موقع که افتاد شکست
-
می دونم
شنبه 17 دیماه سال 1390 16:31
زندگی پر از سواله می دونم رسیدن به تو خیاله می دونم تو میگی یه روزی مال من میشی اما موندت محاله می دونم تو میگی شبا دعامون می کنی چشمه ی چشات زلاله می دونم توی آسمون سرنوشت ما ماه کاملم هلاله می دونم تو میگی پرنده شیم بریم هوا غصه ما دو تا باله می دونم چشم من پر از غم نبودنت دل تو پر از ملاله می دونم طاقتم دیگه داره...
-
یار سفر کرده من
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 19:09
یار سفر کرده ی من منو ببر از این دیار دلتنگم از دوریه تو بی تو منم یه بی قرار واسه دل خسته ی من مرحم یاد تو بسه تو این روزای شب زده چشمات واسم همه کسه
-
پایان ترم پاییزه
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 19:48
سلام خدا جون باز پایان ترم رسید نمی دونم خدایا می تونم این ترم رو خوب پاس کنم یا نه خدایا تو خودت بهتر از خودم منو می شناسی اگر توکل بر تو نباشه من بازندهِ این مسابقه ام پس خدا جون توکل می کنم بر تو که تو بهتر هدایتگری
-
قاچاقچی خلاق
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 14:05
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی میپرسد: در کیسهها چه داری؟ او میگوید؛ شن. مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت میکند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد. بنابراین به او اجازه عبور میدهد. هفته بعد...
-
نقطه ضعف یا نقطه قوت
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 14:00
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک...
-
عشق واقعی
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 13:44
این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد! این داستان را نه به خواست خود، بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم مینویسم. نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دیموآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها...
-
حرفهای بود
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 02:18
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم ، نتونستم من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومه نقش اون چشمای معصوم ، لحظه لحظه روبرومه نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم که بگم دیوونه تم من ، زندگیمو به تو بستم تو رو دیدم مثل آینه ، توی تنهایی شکستی من کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستی نمی دونستی که چون گل توی قلب من شکفتی چشم تو...
-
رفتی
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 02:12
رفتی وخاطرها تو نشسته تو خیالم بی تومن اسیر دست آرزوهای محالم یاد من نبودی اما من بیاد تو شکستم غیرتوکه دوری ازمن دل به هیچ کس نیستم هم ترانه من باش بی بهانه یاد من باش وقت بیداری مهتاب عاشقنهیاد من باش اگه دوری اگه نیستی نفس فریاد من باش تا ابد تا ته دنیا تا همیشه یاد من باش هم ترانه یادمن باش بی بهانه یاد من باش وقت...
-
بیشتر از تو
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 02:02
بیشتر از تو نمی گم عوض شدی نه تو هنوزم مهربونی حدسش رو من زده بودم نمی خوای پیشم بمونی روزای اول این عشق اشتیاقت تازه تر بود حالا با صد التماسم واسه من شعر نمی خونی بعضی وقتا اگه حرف و خبری جایی نباشه نمی ری دیگه سراغ قصه های خودمونی گفتی تنها نامه ی من تو دس همه ست عزیزم نامتو من بفرستم حالا به کدوم نشونی بنویسم روی...
-
خیانت...
شنبه 10 دیماه سال 1390 15:33
خیانت... (دست نذار رو قلبم، خیلی خستمه... خدافظ!..)..اخرین حرفی بود که دخترک توی اون سوز بهش زد... جاده ها رو به امید تموم شدن پیاده می رفت... زیر لب ، اروم اروم با خودش می گفت: من چرا الان اینجا باید باشم ؟ اصلا اخه مگه من کی ام ؟ چی شد ؟ چرا رفت با دیگری ؟؟؟.... چرا چرا و چرا ..... فقط این سولات بود که یه لحظه هم...